شعر کردی درباره مطبوعات (روزنامه) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

ڕۆژ لە ئاسمانا زۆر شت ئەبینێت

بێ‌شک ئەبینێت دارەبەڕووەکان

شقارتەی قین و نەفرەتی کام کەس

ئاگریان ئەدا و گیانیان ئەسێنێت

 

بێ‌شک ئەبینێت

کێ شەق هەڵ‌ئەدات لەو دەس‌فرۆشەی

وا بیری بە لای نانە و نەمردن

گەرچی جارجاریش بە لای خۆکوشتن!

 

بێ‌شک ئەبینێت

ئەسرینەکانی کچێکی هەژار

لە نێو ژوورەکەی جەنابی بەرپرس - دەم بە پێ‌کەنین! -

بێ‌کەس و تەنیا

چۆن ئەڕژێنە خوار

 

بێ‌شک ئەبینێت

هەزاران ژیان وەک پەڵگ هەڵ‌وەران

لە پەنای دەرکی نەخۆش‌خانەکان

یان نەخۆش‌خانەی بێ دەوا و دەرمان

لە بوومەلەرزە، تەسادوف، برسان!

 

بێ‌شک ئەبینێت

حەشارگەی قووڵی گەنجینەی دزراو

بێ‌شک ئەبیسێت

هاوار و ناڵەی خاکی فرۆشراو

ئاوی دەرکراو

 

ڕۆژ لە ئاسمانا زۆر شت ئەبینێت

تەنانەت شەویش لە ئاوێنەی مانگ

 

پرسیت ئەمانەم چۆن پێ‌زانیوە؟!

ئەزانم ئەڵێی خێرا کە ماندووم

سەیر نیە چوون ڕۆژ نامەی بۆ ناردووم..!

 

عەزیزم بەڵام بێ‌گاڵتە و جەفەنگ

ڕۆژ هەر کەسێکە وا ورد ئەبینێت

هەم ورد ئەبیسێت

هەم ورد ئەنووسێت

بۆ وەڵاتەکەی ویژدان وریایە

ئەگەرچی هەزار کۆسپی لە ڕێ بێت

بۆ نان و بۆ گیان

مرۆڤایەتی ناگرێ بە کایە

بێ‌شک بزانە پێ‌نووسی دەستی

نرخەکەی واتە نرخی سەربەستی..

 


برچسب‌ها: ڕۆژنامەوانی شیعر
[ شنبه 30 تير 1397 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

روزه می‌گیرم 

دلیلش را مپرس از من

که بسیار است:

-         امر ربانی است – گرچه باید گفت:

گه خرد می‌نالد از دستم از این پاسخ

قیاسی می‌کند از آن

خدایی کآفرید جان و جهان بیکران

با روزه‌‌ام

با روزه‌ی سی روزه‌ام

با آنچه پندارم که دستوری از آن داناست

که گوید:

ناموافق با سرشت هرچه جان‌دار است

هرچه کاو صنع جهان‌دار است

خوراک و آب و راحت جمله از خود گیر

که من اینگونه خشنودم

که در این خیر بسیار است!

 

-         یاد مسکین- گرچه باید گفت:

بهره‌ای حاصل نگشت از یاد مسکینان

ز مسکینان هزاران سال

چه سود از یاد خود بودن

ز آن کس کاو ندارد خود به خوانش نان؟!

وانگهی هرکس به روز بی‌غذایی

بیش از آن دیگر

دل اندر بند خوان خویشتن دارد

کجا گوید فلان بی‌خانمان

بی چیز

چسان روزش به شب یا شب به روز آرد؟

 

-         آزمون جوع باشد – گرچه باید گفت:

آنکه ماه صوم او هر آنی از عمر است؛

آنکه خود داند نداند یا

تمام سال در جوع است:

ز الوان نِعَم، در سفره‌اش کمتر نشانی نیست

خوراکش جمله یک نوع است

بی نیاز از آزمون زحمت جوع است

 

تندرستی- گرچه باید گفت:

تندرستی در طراوت، شادمانی

چهره‌ی خندان

توانایی برای خدمت مردم نشان دارد

که من جز این

به رخسار همه پژمردگی روزه‌داران دیده‌ام

باری..

 

ولی شاید.. ولی شاید

برای روزه‌ام اکنون دلیل بهتری دارم - ز بهر خود!-:

روزه می‌گیرم اگرچه

جان ز من کاهد

به ماهی

چهره‌ی زردم

دگر سیلی نمی‌خواهد..


25 خرداد 94


 


برچسب‌ها: نقد روزه شعر انتقادی شعر درباره روزه و رمضان
[ دو شنبه 25 خرداد 1394 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

من انسانم تو انسانی او انسان

چه اسم خوبیه زیبا و آسان

یکی زرده سیاهه یا سفیده

یکی ریزه بلنده یا خمیده

یکی کودک یکی مرد و یکی زن

همه انسان همه خوب و عزیزن

خدا رو هرکدوم یک جوری دیده

یه جوری از مامان باباش شنیده

یکی اسم خدا رو گفته الله

یکی دیگه برهما یا اهورا

یکی خونه‌ش تو آفریقا تو چینه

یکی ژاپن یکی ایران زمینه

زبان هر کسی فرق داره هرجا

بخونه تا باهاش شعرای زیبا

یکی کرده یکی ترک و یکی فارس

چه خوبه هر زبونی به! چه زیباس

 


برچسب‌ها: آموزش انسانیت به کودکاناشعار کودکانه
[ پنج شنبه 21 خرداد 1394 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

افسانه­ ی من ورد زبان خواهد شد

رازی است که مکشوف جهان خواهد شد

گوشی نبود بهر شنیدن امروز

فردا ز برایش همه آن خواهد شد

[ یک شنبه 6 ارديبهشت 1394 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

از که امروز سخن می­گویند؟

  زان کس که بجز نامی از او باقی نیست؟

  نامی که تهی گشته ز هر معنایی

  بجز از یک تن رنجور؟

  گشته از روی هر انشای دبستانی دور؟

   که دگر از پی رؤیای چنان «شغل شریف» نرود کودک امروز؟

 
دهنش بسته و دل خسته ز بیداد زمان

  بین چه خالی است کلاسش


گرچه این شام بسی دور نماید ز سحر

  نفرین نکند لیک چنین شام سیه را

  شاید چون از آن رو که درسش این است:

  مشعلی افروز مشعلی افروز!

 1393/2/14

منبع کاریکاتور: سایت گل آقا


برچسب‌ها: شعر انتقادیشعر فارسیشعر نو در باره معلم
[ یک شنبه 21 ارديبهشت 1393 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ره سپار ای راهپوی کوچکم

ای عزیزم جان من ای کودکم

 

این زمین در انتظار پای توست

آسمان مشتاق غوغاهای توست

 

راه رو جانا مترس از افت و خیز

تکیه بر پایت بکن ترست بریز

 

دست افکن دیگر از دیوارها

ور بیفتی بارها و بارها

 

جان بابا این نخستین درس توست

تکیه بر خود کن نه بر دیوار سست

 

تا سه فردای دگر آرام جان

نو بهار آید شود نو این جهان

 

این قدم کامشب نهادی آفرین

این بهار و شور و شادی آفرین!

 

 


برچسب‌ها: شعر فارسیشعر برای کودکان
[ سه شنبه 27 اسفند 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

روزگار غریبی نیست نازنین!

ما غریبیم

که قانون ضیافت آستین را بر نمی‌تابیم

 

ما بر در مانده اینجاییم:

در خویش

بر خویش و با خویش

 

ضیافت را با ما کاری نیست

که مهمانان ارجمندش

در آستین‌اند و بر آستین و بی خویش!

 


برچسب‌ها: شعر نوشعر انتقادی
[ سه شنبه 20 اسفند 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

داغ تو براین دل ما هیچ کهن نمی‌شود

هم غم من سرو چمان مرغ چمن نمی‌شود

 گر بِکُشد جمله جهان غمزه‌ات ای نگار من

زان همه جان داده یکی مرده چو من نمی‌شود

 رنگ رخم می‌کند از سرّ درون روایتی

کاو به دو صد بانگ و نوا شعر و سخن نمی‌شود

 تا ابدم ار بدهد شرح ز حُسن حور عین

مرد خدا جان من آن چشم و دهن نمی‌شود

گر من آواره برانی ز درت کجا روم

کَم بجز آن در همه کَون هیچ وطن نمی‌شود

 جاذبه‌ی روی تو چون در نظر آرم از قیاس

زین عجب آیدم که چون روح ز تن نمی‌شود

 شوق تو هرگز به فراق از دل من گمان مبر

تا بشود کان همه تا وصل کفن نمی‌شود

 شب چه سرایت ز غمت ای گل عشوه باز من

یار هزارت چو بجز زاغ و زغن نمی‌شود


برچسب‌ها: شعر فارسیغزلش ش شبغزلهای شبداغ تو بر این دل ما
[ پنج شنبه 16 آبان 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دارم بسی شکایت زان پیر نامی ای دل

کاو عشق آتشینم نامیده سحر باطل

دیگر کدام امید دیگر کدام فردا

ای دل به گور اشک و آه نهان فروهل

باشد کز آن بذرت روزی نایی برآید

کز شیون نوایش گردد مراد حاصل

آن آرزو که غیر از فریاد مهر او نیست

گر بر زمین نجستم خُنُک در بستر گل

 


برچسب‌ها: شعر فارسیبداهه سراییغزلواره
[ چهار شنبه 24 مهر 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خِرَد گوید مرا:

شاید که آری آن خدای بهتر از مادر

داناتر از دانش

کرده باشد امتحانی:

این پدر را مهر فرزندش

وان مَلَک را عشق یزدانی

ما ولی

تسلیم خواندیمش کزین

شیطان برون آمد و زان

آیین قربانی!


برچسب‌ها: کشتار و قربانی کردن حیواناتنقد آیین قربانیآزار حیواناتشعر انتقادی
[ سه شنبه 23 مهر 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

نگاه  مبهوت چراغ  کلاه ایمنی 

آمیختن تاریکی ازلی  با نورهای شتابزده

زمختی نوازش دست های ذغالی  در رویاهای کودکان

بوی تند گاز متان

دست های مدفون در خاک و خون

انفجار بغض همسران شب بیدار

ریزش آوار خاطرات تلخ برآلبوم خانوادگی

گورستان متروک کارگران باب نیزو

نگاه  مبهوت  چراغ  کلاه ایمنی!

 

 


برچسب‌ها: شعر فارسیشعر اجتماعیکارگرانکارگران معدن
[ شنبه 20 مهر 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ای کاش خدا
به زبان می‌آمد
 
تا بگوید که نیم قاتل نفس
خالقم خالق جان
 نکنم امر به نابودی کس
خالقم خالق مهر

کُفر گفتم
تو ببخشای خدایا

که به گفتار آمده‌ای
گوینده‌تر از هر کاهن
هر واعظ
هر لوح

در چهچهه‌ی بلبل
در عطر و شمیم گل

یا نوای آن باران
کاو بر کوه
یا بر دشت
بر سر خشکی و دریا
یا بر سر هر مؤمن و مرتد
مهـــــــــــــربان می‌بارد..

برچسب‌ها: شعر انتقادیشعر نو شعرفارسیش ش شب
[ چهار شنبه 23 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 چی بڵێم گیانه چی بڵێم که‌وا:

 
قووڵایی زریه‌ی لمی داخه‌کان
به‌رزایی ته‌شقی تاپۆی ئاخه‌کان
له شووره‌کاتی ئه‌م وڵاته‌ دا
 
ڕێگه‌م پێ ده‌گرن
که ده‌نگ هه‌ڵبڕم
یان به ئه‌سپایی یان گه‌روو بدڕم:
 
ئه‌ی برسیانی هه‌زاران ساڵه
ئه‌ی تینووانی هه‌زاران ساڵه
جێژنتان پیرۆز
 
بۆ چرکه ساتێ
 
حه‌سانه‌وه‌تان
خه‌ونتان به ئاو
لێڕی چڕ و پڕ
له ژێر سێبه‌ری خه‌مرکان پیرۆز!

برچسب‌ها: هه‌ڵبه‌ستشێعری کوردیشعر کردیعید رمضانشعر انتقادیشعر
[ پنج شنبه 16 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 ساعت چهار بامداد 26 مرداد سال 87 بود. خیلی‌ها شاید در هوای خنک صبحگاهی یا کولر خانه در کنار عزیزان و خانواده‌اشان آرمیده و با لبخندی بر لب و امید به شادی‌های فردای زندگی، خواب‌های خوش می‌دیدند. اما کسی چه می‌دانست که کمی آنسوتر دخترکی داشت با چشمان وحشت‌زده به جلّادش التماس می‌کرد. التماس می‌کرد که جانش را نگیرد. او هنوز جوان بود. 18 سال بیشتر نداشت و با دژخیمش چنین لابه و زاری می‌کرد که:

 
- پدرجان! پدرجان! تو را خدا.. تو را خدا مرا نکش! مگر من چه کرده‌ام؟! مگر من دختر تو نیستم؟! مگر تو مرا به دنیا نیاورده‌ای؟! چرا می‌خواهی مرا بکشی؟! چرا با آن ساتور می‌خواهی گردنم را بزنی؟! مگر تو نباید مایه‌ی امنیت و آرامش من باشی؟! مگر من نباید در کنار تو، در خانه‌ی تو آرام‌ترین لحظات را داشته باشم؟ پدر جان.. پدر عزیزم.. آن ساتور را کنار بگذار.. مرا نکش.. من گناهی ندارم.. می‌دانم هیچ وقت مرا دوست نداشته‌ای.. وقتی به دنیا آمدم نه تنها نخندیدی بلکه در سرمای زمستان مرا با مادرم از خانه بیرون کردی.. از اینکه مادرم مرا به دنیا آورده بود خشمگین بودی.. تو مرا نمی‌خواستی.. دختر نمی‌خواستی.. ولی.. ولی چه کنم که دختر شدم.. سال‌ها من و مادرم را از خود راندی.. طوری که مادرم سر از تیمارستان درآورد و هنوز هم آنجاست.. چند روز پیش رفتم ببینمش.. آی مادر رنجدیده‌ام.. کجایی.. کجایی که ببینی پدر عزیزم می‌خواهد مرا بکشد.. می‌خواهد بالأخره کاری را که همیشه آرزو داشته انجام دهد.. می‌خواهد از شر وجود من راحت شود.. کاش به من اجازه داده بودند در تیمارستان پیشت بمانم.. چون می‌دانستم چه سرنوشتی در انتظارم است.. پدر جان.. پدر جان مرا نکش.. من از مردن می‌ترسم هرچند.. هرچند هیچ‌ وقت طعم زندگی را نچشیده‌ام.. مرا به زور شوهر دادی و در اصل فروختی.. هرگز نفهمیدم زندگی چیست.. در خانه‌ی شوهری که چندین و چند سال از من بزرگتر بود؛ بدترین آزارها را تحمّل کردم چون خانه‌ی پدری مأمنی برای من نبود.. پناه من نبود.. جایی برای من نداشت.. پدرجان.. آن ساتور را بگذار کنار.. من دخترت هستم.. پاره‌ی تنت هستم.. چگونه می‌توانی تا بدین اندازه بی‌رحم باشی؟! پدرجان.. از چشم‌هایت می‌ترسم.. چشم‌هایی که در آنها کمترین نشانی از محبت پدرانه نمی‌بینم.. چقدر با من غریبه هستی.. پدر جان این خانه‌ی من هم هست.. چرا در خانه‌ام مرا می‌کشی؟! چرا درها را بسته‌ای؟! چرا نمی‌خواهی کسی مرا نجات بدهد؟ چرا نمی‌خواهی کسی فریادم را بشنود؟ پدر جان.. پدر عزیزم.. من دختر ضعیف تو هستم.. آن از مادر بیچاره‌ام در کنج تیمارستان.. این هم از شما.. پس من به کجا پناه ببرم؟ خدایا.. خدایا.. به فریادم برس.. من بی‌گناهم.. من بی‌گناهم و تو خود بهتر از هر کس دیگر می‌دانی.. پدر جان.. پدر جان.. تو را به خدا به من رحم کن.. مرا نزن.. آخ.......... بس است.. بس است.. نزن.. پ پ پ پ در.. پپپ..ددد............................
 
و خون فوّاره زد و بخشی از صورتش را پوشاند. صدای فریاد و ضجّه‌های دردناک دخترک دیگر درنیامد. گلویش بریده شده بود. چشمان وحشت‌زده‌ی معصومش کم‌کم خیره شده و از جنبش افتادند. دست و پا زدنش نیز چندان نپایید و لاشه‌ی ضعیف و بی‌جانش سرانجام در برابر پــــــــــــــــــــــــــدر آرام گرفت...
نام آن دخترک فرشته‌ی نجاتی بود. ساکن روستای کانی‌دینار مریوان که هیچگاه فرشته‌ی نجاتی به نجاتش نیامد..  
 
 
پێکه‌نینم دێ به گریان گه‌ر خه‌می من چاره کا
ئاخ که شک نابه‌م که‌سێ ئیدراکی ئه‌م ئازاره کا
 
ناخی گرتووم چنگی بوغزێکی پڕووکێنه‌ر به‌ڵام
بێجگه خۆم کێ هه‌ستی ئه‌شکه‌نجه‌ی په‌تی ئه‌م داره کا
 
چه‌رخی زاڵم! سه‌د هه‌زاران جاره‌یه ده‌ردی دڵم
باوه‌ڕم پێ ناکرێ ئیتر بڕی ئه‌م جاره کا
 
بۆ گه‌رووم بدڕێ له ناڵه‌ی جه‌وری ده‌ور و دووره‌کان
لێره باوکی مێهره‌بان گه‌ر ئه‌وکی کیژی پاره کا
 
لێم گه‌ڕێن گه‌ر که‌وشه‌نی شێعرم شکاند به‌م مه‌حنه‌ته‌م
پشتی شێعرم ناتوانێ تامڵی ئه‌م باره کا
 
کاتێ هاتی پێکه‌نین پاوان کرا بوو کاتی چوون
با برات ئه‌شکێکی ئاڵت تۆشه له‌م شه‌وگاره کا 

برچسب‌ها: قتل های ناموسیقتل فرشته ی نجاتیدخترکشی در قرن بیست و یکم
[ دو شنبه 26 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در آن هنگام که

در جاده های بی انتهای آرامش

به پیش می روی

و نسیم مرطوب

مویت و رویت را بوسه می زند

از بن بست من میندیش

مبادا که

مکدر شود گلبرگ نازک خاطرت


برچسب‌ها: بن بستشعر فارسیش ش شبشعر نو
[ پنج شنبه 3 مرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بیری له شه و ده کرده وه:
ڕۆژی ماندووی بێ که سی خه مبار


به ڵکوو له ناخی دڵی ئه ودا


له ئه ستوونی پریسکه ی لاله یێکی دوور

به ندی ئاواتی گرێ دا

 


برچسب‌ها: ڕۆژی ماندووشێعری ش ش شه وهه ڵبه ستی کوردیبێ که سی
[ پنج شنبه 13 تير 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نمی‌دانم سحر کی خواهد آمد

از دیار شرق این افسانه‌ی تاریک

 

نمی‌دانم در این وادی که مُردن،

قصّه‌ای شیرین‌تر از امید و آزادیست؛

سخن از زندگی آیا چو هزلی نیست؟!  

 

نمی‌دانم..

 

ولیکن ای چو من جوینده‌ی خورشید! می‌دانم:

که نقش آن حقیقت آتشِ خورشید قلب ما

هم اینک نیز

در این وادی شب‌آیین تواند – گرچه اندک –

رباید از رخ این زندگی گاهی غبار تیرگی را..

 


برچسب‌ها: شعر نووادی شب آیینامید و آزادی
[ جمعه 3 خرداد 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بس دلم تنگ است امشب مهربانا باز پرس

باغ دل بگرفته آتش باغبانا باز پرس


جور گردون بار دیگر کرده بر جانم هجوم

بی تو من جان در نخواهم برد جانا باز پرس


روزهایی رفت و پیغامی نمی آید ز تو

مردم از این انتظار بد فغانا باز پرس


گرچه خاموشی ولیکن آگهی از حال ما

التفاتی بهر حق کم گوی دانا باز پرس


تا به کی آخر بسوزم اندر این حرمان تو

ره بگردان سوی ما رود روانا باز پرس


هر دو عالم بی ثمر می افکند پیشش به خاک

شب چه سازد بیش از این آسمانا باز پرس


برچسب‌ها: شعر فارسیجداییدوریشعرهای شبغزلشعر
[ سه شنبه 6 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دوستی با هر که کردم خصم مادرزاد شد

آشیان هر جا گزیدم لانه ی صیّاد شد


آن رفیقی را که با خون جگر پروردمش

عاقبت او بر سر دار آمد و جلاد شد

 

(شاعر نامعلوم)


برچسب‌ها: شعر فارسی دوستی دروغ
[ دو شنبه 5 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در این دریای پر نیرنگ

صداقت خشکی گم گشته ی پرتیست

در این صحرای پر وحشت

رفاقت کیمیای جرعه ی آبیست

 

(از ش ش شب)

[ جمعه 2 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من
  

 

تا بهار زندگی آمد بیا آرام جان
تا نسیم از سوی گل آمد بیا دامن کشان
چون سِپندم بر سر آتش، نشان بنشین دمی
چون سرشکم در کنار،بنشین نشان سوز نهان
 

 

تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من
 

 

بــازآ ببین در حیرتم،بشــکن سکوت خلوتم
چون لاله ی صحرا ببین،بر چهره داغ حسرتم
ای روی تـــــــو آیینه ام،عشقت غـــمِ دیرینـــه ام
بـــــــازآ چـــو گل در این بهار،سر را بِنِـــه بر سینه ام

تا بهار دلنشین،آمده سوی چمن
ای بهـــار آرزو بر ســـرم سایه فکن
چون نسیم نوبهار بر آشیــــانم کن گـــذر
تـــا که گلبـــاران شـــود کلبــه ی ویـران من


برچسب‌ها: شعرشعر فارسیشعر درباره ی بهارترانه های استاد بنان
[ پنج شنبه 1 فروردين 1392 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

باد

توفان

شب

چه توفانی!

*
زوزه کشان می تازد

بر در و دیوارهای شهر

بر بام و پنجره ی دخمه ام

چه بد بادی!

*
اندیشه ام

احساسم

وجودم

معمایی

*
نه سکوت است و نه فریاد

فریاد!

نفرین بر این بودن

باد

باد..


برچسب‌ها: نفرینفریاداحساسوجود
[ دو شنبه 14 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 شعری زیبا و تأثیرگذار درباره ی کودکان کار از هم گوهر گرامی غلامرضا نصرالهی

(با سپاس از ایشان که در مورد این شعر اطلاع و اجازه ی انتشار آن را در این وبلاگ داده اند.)

***

کودکان همیشه غایب نیمکت های چشم به راه

در خیابان دود و بوق و دروغ

-         " آقا تو را به خدا بیاین کفشاتونو واکس بزنم "

و کفش هایی که التماس های ماسیده در سرما را عبور می کنند

خیابانی به بزرگی روز جهانی کودک

خیابانی به کوچکی کنوانسیون حقوق کودکان

خیابانی به اندازه ی لبخند های رنگ باخته ی اسکناس های پنجاه تومانی

در آغوش لحظه های دود آلود

و آغوش خالی مادران رختشوی محله های  شمالی

روزهای گرسنگی کم خونی  بی پناهی

-        " شیشه پاک می کنیم فقط صد تومن "

شتاب دست ها و دستمال ها

در خیابان های متراکم خرداد و مرداد

گرمازده ی محبت بی دریغ کولر پژوها و پاترول ها!

کودکان کارگاه و کوره پزخانه

کودکان مزرعه و ساختمان

کودکان امروز و هر روز

کودکان فرداهای نافرجام

و گوری کوچک

و دست های خسته ای که گیسوان خاک را چنگ می زنند


برچسب‌ها: کودکان کارکودکان خیابانی
[ شنبه 12 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسید زان میانه یکی کودک یتیم
کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست؟

آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت
این اشک دیده من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد، گداست

بر قطره سرشک یتیمان نظاره کن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست...


برچسب‌ها: فریفتناستقبال از رؤسا و مقامات
[ دو شنبه 7 اسفند 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نمی توانم بگویم

چیزی را که تو خود می دانی


نمی توانم بگویم

چیزی را که پیداست


نمی توانم بگویم

چیزی را که سر به ابتذال بیان فرود نمی آورد


نمی توانم بگویم

چیزی را که با سکوت معنا می شود


نمی توانم بگویم

چیزی را که

شاید

شاید

شاید

بر سر گورم بتوان گریست..

 


برچسب‌ها: ابتذال بیانسکوتشعر نو فارسی
[ یک شنبه 15 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

وه کوو قاپو

که لیمشتیک

له لووتکه ی به رزی هه ورازیک

هینابیتی:

له ژالی سه ر بلیندی خوم

ته ره ی خاکی نه وی ناموی

کردوم

سوی خوشه ویستی..

 

18 سه رماوه زی83


برچسب‌ها: خوشه ویستیخاکی نامو
[ شنبه 14 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه... دلم تنگه..
بخواب، ای دختر نازم
به روی سینه ی بازم
که همچون سینه ی سازم
همش سنگه... همش سنگه..
نشسته برف بر مویم..
شکسته صفحه ی رویم
خدایا! با چه کس گویم
که سر تا پای این دنیا
همش ننگه... همش ننگه..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 8 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 گیرم که در باورتان به خاک نشسته ام و

ساقه های جوانم از ضربه های تبرهاتان

زخم دار است ٬  با ریشه چه می کنید؟
 
گیرم که بر سَرِ ِ این بام ٬ بنشسته در کمین پرنده ای
 
پرواز را علامت ممنوع می زنید
 
با جوجه های نشسته در آشیانه چه می کنید؟
 
گیرم که می زنید ٬ گیرم که می برید 

 گیرم که می کشید 

با رویش نا گزیر جوانه چه می کنید؟ 

******* 

تمام بغض قناری ها ٬ صداتو ترسونده

اجاق ِ کینه ی پاییزی ٬  گل هاتو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی ٬ که خواب تو رو برده

پیام سرخ شقایق ها تو قلب تو مرده

چشمهات مثه شب بارونی

دلت پر از غم پنهونی 
مثه پرنده ی زندونی

بخون به ناله ی دل 
مثال تیغ گل زردم 

یک شعر خسته ی پر دردم 

 ببین که قایق امیدم

 نشسته بی تو به گِل

غم غریب کدوم غروبی 
که عطر پاییز گرفته بوی تنت

نگاهت به سوی کدوم ستاره است 
که قلب پاره است ٬ به زیر پیرهنت

من و تو چلّه نشین این ٬ شب پر  اندوهیم 
من و تو سایه ی غمگین ٬ غروب رو بروییم

چرا به سفره ی ما دیگر

نشانی از نان نیست

به خاک غمزده ی شهرم 
نمی ز باران نیست..


برچسب‌ها: تمام بغض قناریها
[ جمعه 6 بهمن 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل
چو تخــــته پــاره بـــر موج رهـــا رهـــا، رهـــا من


ز مــــن هر آنکــه او دور، چـو دل به سينه نزديک
به مـــن هر آنکـه نزديک، ازو جــــــدا، جــــدا من


نه چشــــم دل به ســـــويي، نه باده در سبويي
که تــــر کـــــنم گـلـــــــويي، به ياد آشنــــــا من


ســــــتاره هــــا نهـــــــفتم در آسمـــــان ابــــري
دلــــــم گرفته اي دوست، هـــــواي گريــه با من


برچسب‌ها: هوای گریه با من
[ پنج شنبه 28 دی 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

کشتگاهم خشک ماند و يکسره تدبيرها
گشت بی سود و ثمر
تنگنای ِ خانه‌ام را يافت دشمن با نگاه ِ حيله اندوزش
وای بر من !

 

می‌کند آماده بهر ِ سينه‌ی ِ من تيرهايی
که به زهر ِ کينه آلوده‌ست .
پس به جاده‌های ِ خونين کلّه‌های ِ مردگان را
به غبار ِ قبرهای ِ کهنه اندوده
از پس ِ ديوار ِ من بر خاک می‌چيند
وز پی ِ آزار ِ دل آزردگان
در ميان ِ کلّه‌های ِ چيده بنشيند
سرگذشت ِ زجر را خوانَد .
وای بر من !

 

در شبی تاريک از اينسان
بر سر ِ اين کلّه‌ها جنبان
چه کسی آيا ندانسته گذارد پا ؟
از تکان ِ کلّه‌ها آيا سکوت ِ اين شب ِ سنگين
- کاندر آن هر لحظه مطرودی فسون ِ تازه می‌بافد -
کی که بشکافد ؟
يک ستاره از فساد ِ خاک وارسته
روشنايی کی دهد آيا
اين شب ِ تاريک دل را ؟
عابرين ! ای عابرين !
بگذريد از راه ِ من بی هيچ گونه فکر
دشمن ِ من می‌رسد ، می‌کوبدم بر در
خواهدم پرسيد نام و هر نشان ديگر .
وای بر من .

 

به کجای ِ اين شب ِ تيره بياويزم قبای ِ ژنده‌ی ِ خود را
تا کشم از سينه‌ی ِ پر درد ِ خود بيرون
تيرهای ِ زهر را دلخون ؟
وای بر من !



برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 22 دی 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

پیکان غمت بار دگر این جگرم را

خون کرد و ندیدی نفس پر شررم را

آسودگیم سود نشد زین همه رنجت

خالق بستان زندگی بی ثمرم را

اندوه ستمکاری دهر ارچه گران است

نشکسته چو بیداد دو چشمت کمرم را

اندیشه به جایی نبرد راه در این غم

پس عیب مکن هم نفس این چشم ترم را

امید علاجی ز خدا نیز نباشد

کاو خود زده بر لوح قضا این قدرم را

درمانده بشد عقل و دل آرام ندیدم

آرام چه بینم چو ندارم قمرم را

افسانه نبود عشق شب ای دوست که فردا

یادت نرود گر بنگاری سمرم را


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ سه شنبه 19 دی 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

زمستان است و برفی نیست

عجب رونوشتی است:

زمستان قلبم و خشکی چشمانم..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 18 دی 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 تک درختی تیره بختم
که در سکوت صحرا فریاد من
شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم
که دشت آرزوها گردید آخر
مزار آرزویم

خشک و بی بارم پس ثمرم کو
آن شادابی آن برگ و برم کو
دور از یاران بی توشه و برگم
همخانه محنت همسایه مرگم
بر رخسارم غبار غم نشسته
طوفان از من چه شاخه ها شکسته

چو نهال زهر آلوده همه کس از من بگریزد
نه کسی با من بنشیند نه کسی با من آمیزد

گویم غم خود را با خار بیابان
در سینه نهفتم اسرار بیابان
در دل شب سکوت صحرا بود غم افزا آه
از تو جدا بگویم ای مه حدیث خود با ماه

تک درختی تیره بختم
که در سکوت صحرا فریاد من
شکسته در گلویم

تک درختی بی پناهم
که دشت آرزوها گردید آخر
مزار آرزویم...



برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 9 آذر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

جورابِ نجابتم را پایین کشید
سینه بندِ هرزگیم را باز کرد
و در بستری که گناه برایم بی تفاوت شده
بر پیکرم لغزید ……
 


و تو، نمی دانی
که لحظه لحظۀ عصیان شهوتش را
تنها با یک تصور تاب آوردم …….

 

جورابِ نجابتم را بالا کشیدم
سینه بندِ هرزگیم را بستم
و چه خوب است که
غذایِ گرم می خورد امشب کودکِ بیمارم ….


برچسب‌ها: شعر فارسیتجاوز
[ شنبه 22 مهر 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ز من نگارم خبر ندارد                 به‌ حال زارم نظر ندارد

خبر ندارم من از دل خود            دل من از من خبر ندارد

 کجا رود دل  که دلبرش نیست                    کجا پرد مرغ که پر ندارد
   
امان از این عشق فغان از این عشق            که غیر خون جگر ندارد
                        
همه سیاهی همه تباهی      مگر شب ما سحر ندارد

[ دو شنبه 13 شهريور 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

گویند کسان بهشت با حور خوش است

من می گویم که آب انگور خوش است

 

این نقد بگیر و دست از نسیه بشوی

کآواز دهل شنیدن از دور خوش است


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…

رها کند، برود، از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کند، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌… نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 22 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دلم می گرید

و چشمم چشمه ای خشک


تنم می لرزد 

و جانم بیدی استاده در باد


در این وادی

که بیگانگان اند

آشنایان غزل

 

در کدامین شعر

خویشی توانم یافت؟


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 6 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

خانه ام ابری است 

یکسره روی زمین ابری است با آن


 از فراز گردنه ، خُرد و خراب و مست

باد می پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من

 آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما

ابر بارانش گرفته است.

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم ،

من به روی آفتابم

می برم در ساحت دریا نظاره.

و همه دنیا خراب خُرد از باد است،

و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابر اندود

راه خود را دارد اندر پیش


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 6 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خورشیدی در آسمان

و خورشیدی در زمین

تابستانی در بیرون

و آتشی در درون

و کسی چه می داند

که سوختنم از چیست

پس لاجرم باید ساخت

حتی در زمستان..!



برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 29 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

آمدم

چون

« دعوتم » بود:

لحظه ای لذّتناک


روییدم:

در آتش

عرق

نفس

از خاک


مانده ام

شاید با چرایی


می روم

می روم

« سرزده »

این بار تا رهایی..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ چهار شنبه 28 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ای کاش شکیبایی ام کمتر بود

تا

رهایی زودتر از راه می رسید

 

من چه ام؟

گرهی کور ز رشته های اشیاء

 

هنگام رهایی سرودی خواهم خواند:

ای کاش

شکیبایی ام  کمتر بود..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ چهار شنبه 28 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

ئه ی ئازادی

ئه تو چیت؟ ئه تو کییت؟ ناتناسم!

کوری کیی؟ کچی کیی؟

له کوی له دایک بوووی؟

له کام خیلی؟

له کوی ویلی؟

 

که س ناتناسی و هه موو که س له دووت دایه

من خوم زورت بو گه رام..

ته نانه ت له کونه مشکه کانی مالی پووره نارنجیش!

ده سم نه که وتی

له هیوا نه برام

 

گوتیان له ولاتیکی دووریان دیتووی

پیم زانی: پتر له خشه ییکیان نه بیستبوو

 

گوتیان له کولانه پیچاوپیچه کانی میژوودا

له دووی پیلاوه کانت ده گه ریی!

ئه گه ر وایه پیخواس وه ره:

پیلاوی بالدارت بو ساز ده که ین

ئه سرین له ژیر پی کانت هه لده سووین تـــــــــــا

زیخی رمه کانیان تی رو نه چی

ئاگری کووره کانی مرو کولاندن نه یان سووتینی

 

شریتی گورانی و سترانی شالووران و هه زاران و لیزمه ی بارانت

بو هه لده خه ین تـــــــا:

 

زره زری زنجیری به ندیان

نه عره ته ی بکوژانی «مه عموور و مه عزوور!»

هاره ی گوله بارانی دلان و

بوردمانی مالان

هه نسکانی هه تیوان و مندالانی بی به رگ و پی خواس و برسی

گرمه و هوری نوینه رانی دووسه د کیلو گرامی خودا

نالین و هاواره کانی ته نیایی باوکانی شه رمه زار و دایکانی جگه ر سووتاو

گویکانت ئازار نه دا

 

په رده ی سوور و رازاوه ی گول و به هار و زرق و برقی شاره کان و

بالای به رزی بیناکانی ئیمپایرسته یت و

ریکخراوی نه ته وه یه ک گرتووه کان و

چه رخ و فه له کی شاره کانی یاری و

وینه کانی مانگ و مه جه رره کانی گه ردوونت له به ر چاو راده گرین تـــــــــــــــا:

 

دیمه نی زامه گه نیوه کانی کیمیاوی کراوه کان

ئیسک و پریسکه ده ر په ریوه کانی رووته له برسیه کان

سرووشکه قه تیس ماوه کانی ئه لف و بیی ژیان

بالای به رزی ماله کانی خودا و

شه قام خه وه کانی چله ی زستان

کریکاره ده س به تاله کانی سه ر کز و هه ناسه سه ر دی مه یدانه کان

چاوه جوان و گه شه کانت ماندوو نه کا


وه ره.. ئه ی ئازادی ئه گه ر پی خواسیشی


به لام گوتیان: هیشتا له دایک نه بووی..ئه من بروام نه کرد

ئه دی چون ناوت هه یه؟!

بو خوم گوتم: ره نگه مردبی

ئه ری.. ره نگه ئه مه بی راسی

به لام به داخ! نه تم ناسی

که نگی له دایک بووی؟

له کام خیل بووی

له کوی ویل بووی

که ی مردی

له کوی مردی

کی توی کوشت؟!


برچسب‌ها: هه لبه ست(شعر کردی)
[ سه شنبه 27 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بیری له شه و ده کرده وه

روژی ماندووی بی که سی خه مبار

به لکوو له ناخی دلی ئه و دا

له ئه ستوونی پریسکه ی لاله ییکی دوور

به ندی ئاواتی گری دا..


برچسب‌ها: هه لبه ست(شعر کردی)
[ سه شنبه 27 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

و نفس هایم

حکایت از:

بودنی جاریست حسابگر عمر را

و انتظار نخستین رقص بر مسلخ سکونی را


آسمان هر بام :

وعده ایست

و هر شام :

شرمی از دروغ


و نفس هایم

حکایت از زندگی است!!


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ دو شنبه 26 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اگر در آن دور دست

شن های زمان

پوشانید:

قادسیه را

یورش چنگیز مغول را

هجوم تیمور و هلاکو را

قساوت آقای قاجار را

هجوم عثمانی و روس را

پرتغال و انگلیس را

و رد ارّابه های تاریخ را


هنوز در این نزدیکی:

نومیدانه

هجده تیر بر قلب ها نشسته

از شن ها بیرون مانده

تا شاید

تا شاید

این شن باد

همچون صدها حکایت غریب دیگر

در ابدیت کویر

مدفونشان نسازد

 

ولی زمان است و شن هایش

و آدم هایی رهگذر از جنس شن..


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 18 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

تفنگت را زمین بگذار

که من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار

 

تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن

من اما پیش این اهریمنی ابزار بنیان کن

ندارم  جز زبانِ دل، دلی لبریزِ از مهر تو

ای با دوستی دشمن


 زبان آتش و آهن زبان خشم و خونریزی ست

زبان قهر چنگیزی ست

 

بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شاید

فروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.

 

برادر! گر که می خوانی مرا،

بنشین برادروار

تفنگت را زمین بگذار

تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تواین دیو انسان کش برون آید.

تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟

اگر جان را خدا داده ست  

چرا باید تو بستانی؟

چرا باید که با یک لحظه ی غفلت،

این برادر را به خاک و خون بغلطانی؟

 

گرفتم در همه احوال حق گویی

و حق جویی

و حق با توست

 

ولی حق را برادر جان!

  به زور این زبان نافهم آتش ‌بار

نباید جُست

 

اگر این بار

شد وجدان خواب آلوده‌ات بیدار،

تفنگت را زمین بگذار…

منبع تصاویر:

http://www.parsianforum.com 

http://www.shia-leaders.com 

http://www.asriran.com


برچسب‌ها: اعدامفتودردشعر فارسی
[ شنبه 17 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

تحریم شدیم

تحریم شدیم

بگذار بخندم این بار

به این زنجیر تکرار

که سالهاست

بوده ایم

از خندیدن

از سرور

از جنبیدن

 

بهشتی بر نقاب

و دوزخی در پیراهن

 

و نانی که نبود و نیست دیگر

و آبی که نبود و نیست دیگر

 

مرده ای در پس نقاب زندگی

این کشته را تا کی باید کشت؟؟


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ چهار شنبه 14 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کردند دسته دسته آشنایان عندليبان
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی


* * *
وای از دنیا که یار از یار می ترسد
غنچه های تشنه از گلزار می ترسد
عاشق از آوازه ی دیدار می ترسد
پنجه ی خنیاگران از تار می ترسد
شه سوار از جاده ی هموار می ترسد
این طبیب از دیدن بیمار می ترسد

* * *
ساز ها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتظاري بر من و تو بد گذشت
آشنا نا آشنا شد
تا بلي گفتم بلا شد
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید

* * *
چشمه ها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت
آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت
جام ها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد
بر من و بر ناله هایم هیچکس گوشی ندارد


* * *
بازآ تا کاروان رفته باز آید
بازآ تا دلبران ناز ناز آید
بازآ تا مطرب و آهنگ و ساز آید
تا گل افشانان نگار دلنواز آید
بازآ تا بر در حافظ سر اندازیم
گل بیفشانیم و می در ساغر اندازیم

 


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 8 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

گویی که شب تیره ی ما را سحری نیست

وز مهر و مه و اختر و فانوس اثری نیست

 

صد نهر خروشنده ی خون زاده ز هر دل

هر چند به رخساره یکی دیده تری نیست

 

هندان جگر خواره چه شیران  بدریدند

افسوس که در سینه ی مایان جگری نیست

 

کَرنای قیامی شده هر موی به سویی

پنهان ولی از خیزش پیدا خبری نیست

 

از کوی رهایی ز که پرسیم نشانی

کاین شهر همه دیوار و درش هیچ دری نیست

 

تابوت امیدی برد هر لحظه ی این عمر

فریاد که امید به عمر دگری نیست


 

بر دار شد اندیشه و شعر و شرف و عشق

سردار شد هر خار و خسک را که بری نیست

 


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ پنج شنبه 8 تير 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد
درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب