هواپیمایی که به حج می رفت..(با اشاره به سفر رییس جمهور به عربستان) 
صفحه اصلی تماس با ما عناوین مطالب پروفایل قالب سبز

آن گاه که در زیر خاک پر از فریاد بودم؛ از دریچه ای تنگ، هواپیمایی دیدم که به حج می رفت..!!

 


برچسب‌ها: فتودردزلزله
[ پنج شنبه 26 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

مادر کجاست؟

پدر کجاست؟

من در زیر آوارم

در زیر خروارها خاک

زمان چه آهسته می گذرد

و نبض هایم  چه تند رو به پایان اند

مادر کجاست؟

پدر کجاست؟

آی برادر جان گلویم پر از خاک است

نفس چه سخت است

و مرگ نیز

گرچه در چند قدمی است

دریچه ای هست گویا در این تاریکی هنوز

و من با جنبش انگشتی بیرون فتاده

فریاد می زنم:

هم گوهران کمک!

منابع عکس ها:

http://www.ariatalk.com

http://www.shafaf.ir

http://www.khabaronline.ir

http://www.clip2ni.com

http://www.khodnevis.org

http://coverista.wordpress.com

 


برچسب‌ها: بلایای طبیعیزلزلهفتودردهم گوهران کمک
[ چهار شنبه 25 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

در شهر ما نجّاری زندگی می کند که مانند همه ی نجّارها با چوب و ارّه و رنده آشناست. چه بسیار در و پنجره های چوبی و میز و نیمکت های چوبی برای آسایش دیگران ساخته و چه بسیار خاک ارّه تنفس کرده است. روزگاری از کنار خانه اش که گذر می کردی، حس می کردی که او را خوب می شناسی. حس می کردی چندان دور از دسترس نیست. هرگز علامت سؤالی به ذهنت نمی آمد. او نجّاری بود با دستان زحمت کش. با لباس و صورتی غبارآلود و شاید همیشه با لبخندی از تو و دیگر مشتری هایش پذیرایی می کرد. وقتی اجرتش را می پرداختی؛ صاف و صمیمی تعارفی می کرد و آنگاه شاکرانه آن را در جیبش می گذاشت و نگاهی به آسمان می انداخت. پسرانی داشت ساده و زحمت کش همچون خودش که معنای عرق جبین و کدیمین را خوب می دانستند. تو دست فروش بودی و او نجّار. یکی دیگر نانوا بود و او نجّار. دیگری راننده بود و او نجّار. فاصله معنایی نداشت. بهار که می آمد نجّار شهر ما مزه ی گیاهان کوهی را خوب می فهمید. ریواس و کنگر قسمتی از قوت سفره اش بودند. باران که می بارید، سقف خانه اش گاهی چکه می کرد مانند سقف خانه ی همسایه و دیوار خانه اش هرگز سایه ای سرد بر شهر نمی افکند. نجّار شهر ما ولی.. البته هنوز نجّار است اما گویا دیگر با چوب و ارّه و رنده بیگانه شده است. دیگر در و پنجره ای نمی سازد. میز و نیمکت دبستان از ساخته های او نیست. دیگر خاک ارّه را نمی شناسد و نفس هایش جز با اکسیژن خالص سر نمی کنند. دیگر نشانی خانه اش را نمی دانی. و اگر هم از کنار آن بگذری، سنگ های تراشیده ی خانه اش، تو را و هر آشنای دیگر را پس می زنند. نجّار شهر ما بسیار دور شده است. دیگر نشانی از آن لباس و چهره ی غبارآلود و لبخند همیشگی نیست. او نجّار است اما پیشه اش نجّاری نیست. شاید دیگر آسمان را نیز از یاد برده ولی شاید هم آسمان را به خانه اش یا به همسایگی خویش آورده است. هرگز بر کسی معلوم نشد که چرا نجّار شهر ما دست از نجّاری کشید. ولی من.. ولی من.. از کنار خانه اش که می گذرم؛ نمی دانم چرا بوی نفت می شنوم..


برچسب‌ها: پراکنده هادردنوشته ها
[ دو شنبه 23 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این‌؟ که پیش چشم خودت‌
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد

چه می‌کنی‌؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد…

رها کند، برود، از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته‌، به آن برسد

رها کند، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی‌، بغض خویش را بخوری‌
که هق‌هق تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که‌… نه‌! نفرین نمی‌کنم‌، نکند
به او، که عاشق او بوده‌ام‌، زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ یک شنبه 22 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

اساساً نظر خوبی درباره ی انجمن های ادبی ندارم. فکر می کنم که در اکثر موارد یک مشت آدم عقده ای و کم سواد که کمترین بویی از آنچه که آن را «حسّ شعری» می نامم، نبرده اند جمع شده اند و برای احساسات دیگران قانون وضع می کنند و حسادت های درونی و عقده های گذشته اشان را در لباس به اصطلاح «نقد» و «داوری ادبی» به خورد دیگران می دهند. دیگران هم که برای رساندن صدای خودشان و شاید هم مطرح شدن چاره ای جز عبور از کانال «تأیید» این حضرات ندارند مجبورند معیارها و ملاک های ایشان را دائماً در آثارشان وارد کنند و به این ترتیب اثر اصلی را که مهر خودشان را با خود دارد؛ به کلّی تغییر دهند. همه ی اینها در حالی است که به نظر من هیچکدام از طرفین نه می دانند شعر چیست و نه اساساً برای خود ارزشی قائل هستند. چه آنها که شعرهای دیگران را با تیغ نقّادی و در واقع قصّابی، از پایه می زنند و قلع و قمع می کنند و کمترین ارزشی برای اثر و صاحب اثر قائل نیستند؛ و چه کسانی که تسلیم آرای آنها می شوند.

دسته ی اول وجود و بقای خودشان را در نابودی و به زیر آوردن دیگران می دانند و معلوم است که اینگونه آدم ها که شرایط، آنها را در جایی نشانده که حرفشان خریداران بیچاره ای دارد؛ برای رفع کمبودهای عمیقی که در خود سراغ دارند حاضرند به هر قیمتی که شده از این موقعیّت برای سرکوفت دیگران و قدرت نمایی استفاده کنند. اینها احساس وجود نمی کنند مگر اینکه کسی ببیندشان! من اساساً باور ندارم که این جور آدم ها می دانند شعر یا یک اثر ادبی چیست..

از طرف دیگر دسته ی دوم هم برای خودشان، احساساتشان و اثری که «احتمالاً» برآمده از آن احساسات است؛ ارزشی قائل نیستند چراکه حاضر می شوند هویّت انسانی خودشان را به محکمه ی دیگرانی که اوصافشان را برشمردم بکشانند. گفتم «احتمالاً» چون در میان این دسته ی اخیر هم کم نیستند کسانی که واقعاً چیزی در چنته ندارند و فقط می خواهند بلأخره سری از توی سرها در بیاورند و به جرگه ی «شعرا» و «ادیبان» بپیوندند و بدین ترتیب چیزی را که عرضه می کنند شترگاوپلنگ مرغی(!) شگفت انگیز و البته رقّت آور است و جالب اینجاست که کارخانه ی اسم تراشی و فلسفه بافی این دسته هم البته چنانچه سرانجام به جایی برسند و دستشان یک جایی بند شود؛ بیکار نمی نشیند و فوراً اسم پر طمطراقی برای این «نوع ادبی»(!) درست می کند و مثلاً آن را «ساختار شکنی» یا «موج نو» می نامد.

تمام اینها یک طرف و مطلب دیگری که در همین رابطه می خواهم بگویم یک طرف دیگر. مطلب مربوط می شود به چیزی که می توانم آن را «بت پرستی ادبی» بنامم. در این نوع از بت پرستی، بت پرست هرچه را از دهان بتش بیرون آمده باشد، چون از دهان او بیرون آمده و یا هرچه را او تأیید نموده باشد؛ چون او تأیید کرده، لاجرم ارزشمند، والا و معتبر می داند و دیگر اصولاً خود اثر یا آن چیزِ بیرون آمده از دهان(!)، موضوعیّتی در ارزشگذاری های شخص بت پرست ندارد. به قول شاعر:     

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم/جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را

  بی تردید این مورد، از بیماری های بسیار معمول و خطرناکی است که در عرصه ی ادبیّات و همچنین کلّ هنر، وجود دارد و البته این تنها در مملکت ما نیست و در واقع باید بگویم با تحقیقاتی که به عمل آورده ام از ویژگی های ذهن و طبیعت بشری است. ولی با این حال نمی توان به سادگی از کنار آن گذشت و اگر نتوان آن را به دلیل ذاتی بودنش در بشر مداوا نمود، دست کم باید اصل قضیّه را روشن ساخت که با نادیده گرفته شدن واقعیّتِ این بیماری، زمینه برای به عرش رساندن نا به جای برخی و بر فرش کوفتن باز هم نا به جای برخی دیگر فراهم نگردد.

البته این طنز را نیز نباید فراموش کنیم که در پاسخ به همین ایراد و انتقادی که من بر بت پرستیِ بت پرستان ادبی وارد می دانم و در جاهایی نیز مطرح کرده ام؛ آنها فوراً به جوش آمده و منکر این واقعیّت می شوند و از اساس دخالت شخصیّت مؤلف یک اثر در داوری ادبی خودشان را تکذیب می کنند و برای حُسن نظر خودشان درباره ی شاهکار بتِ محبوبشان، قادرند یک شاهنامه دلیل و فلسفه ردیف کنند و البته عکس قضیّه هم صادق است. یعنی چنانچه اثری متعلّق به کس دیگری غیر از مراد آنها باشد و یا از صافی تأیید حضرتش عبور نکرده باشد؛ در نظر ایشان نیز البته به هزار و یک دلیل فاقد ارزش و اعتبار است و پشیزی نمی ارزد.

شاید گفته شود ممکن است افاضات آن بُتِ سیمین قلم و زرّین خیال حقیقتاً دارای چنان درجه ای از اصالت و ارزش باشد که خیل خواهندگانش در شدّت اشتیاق و عطش عشق و طلبش، معذور باشند و بر این اساس، نظر تأیید جنابش بر آثار دیگران نیز خود به تنهایی کافی باشد. در پاسخ باید گفت اوّلاً هیچ انسانی کامل نیست و اگر آن صنم نیز برآمده و زاییده شده از انسانی است پس ناگزیر کامل نیست و به ترتیب اولی سخن یا لفظی نیز که بر زبان مبارک یا خامه ی توانایش جاری گشته، نمی تواند بدون نقص باشد. تا اینجا چنانچه مقدّمه ی استدلال که همان ناکامل بودن انسان است؛ پذیرفته شده باشد، صحّه نهادن بر نتیجه نیز عجیب نخواهد بود در غیر این صورت خیر. یعنی اگر بت پرستان ادبی بتشان را غیر انسان می دانند و یا به عنوان استثنایی در عالم انسانی، وی را انسانی کامل می دانند باید گفت که سخنی برای گفتن باقی نمی ماند و باید بر این پیروان آفرین گفت که سرانجام توانسته اند برای جامعه ی انسانی، الگویی از یک انسان کامل که از حُسن اتّفاق در همین نزدیکی نیز زندگی می کند؛ بیابند.

حال فرض را بر این بگذاریم که بت پرستان دست کم در این مورد با ما همراهند که محبوبشان یک انسان است از آنگونه که می شناسیم و در اطراف می بینیم. در این صورت باید گفت که بت پرستی ایشان و جایگاه غیر واقع بخشیدن به کسی که دوستش دارند؛ در اصل جفایی بزرگ در حق اوست. چراکه هاله ای از تقدّس و معصومیّت از لغزش برایش به وجود می آورند و برای وی هیچگونه حقّ انسانی از آن نوعی که خود از آن برخوردارند (از جمله حقّ اشتباه کردن)؛ قائل نمی گردند و چنان می شود که اگر زمانی یک مرتد ادبی همچون من، بخواهد با ذهنی بی طرف معصومیّت حضرت والا را تحقیق نماید و از قضا متوجّه مواردی از اشتباه و ضعف گردد؛ آنگاه است که زمان سقوط مهیب وی فرا رسیده تمام شخصیّت و آبرو و اعتبار او حتّی آن حدّاقل هایی که یک جوجه شاعر نیز دارد بر باد می رود.

نکته ی ظریف دیگری که وجود دارد و تا حدودی سر از فلسفه در می آورد؛ این است که اگر بُت به راستی در چنان جایگاه والایی است که پیروان را توان رسیدن به آن نیست؛ اساساً باید پرسید که این جایگاه شامخ را چه کسی به وی داده است و یا چگونه ایشان به خود اجازه داده اند که آثار او را ارزشگذاری کنند؟ آیا این بدان معنا نیست که مریدان ذاتاً نقض غرض کرده و در اصل مقام ادبی خود را برتر فرض نموده به طوری که خود را صالح برای چنین ارزیابی خطیری دانسته اند؟! به هر حال حکایت انجمن های ادبی همچنان باقی..!


برچسب‌ها: نقد
[ یک شنبه 22 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

قوانین عجیب و وحشتناک کشور کره شمالی

کره شمالی و کوبا تنها نقاطی از جهان هستند که همچنان آلوده به کمونیسم یا همان طاعون سرخ قرن بیستم باقی مانده اند . کوبا به واسطه نزدیکی اش به آمریکا و روابط خارجی اش با بسیاری از کشورهای دنیا ، سرزمین نسبتا شناخته شده ای هست . اما بسیاری از مردم دنیا از وقایع و حقایق درون کره شمالی که با سیستمی استالینی اداره میشود ، خبر چندانی ندارند .

 
رهبر کنونی کره شمالی کیم چونگ ایل هست . پدر وی هم رهبر سابق این کشور بود و کیم ایل سونگ نام داشت . البته  مردم بدبخت کره شمالی رهبر حکومتشان را (معاون رهبر) می نامند چرا که به فرمودهء مقامات آن کشور ، کیم ایل سونگ نمرده است بلکه به خورشید پیوسته و هر روز جهان را گرم و روشن می کند . در نتیجه مقام رهبری ایشان محفوظ است . در کره شمالی تنها کسی که حق فکر کردن دارد رهبر حکومت است که فرماندهء بزرگ نامیده میشود . وقتی فرماندهء بزرگ دربارهء مسئله ای حرفی زد دیگر هیچکس حق ندارد در آن زمینه اظهار نظر کند. از نظر حکومت کمونیستی آن کشور ، مردم کره شمالی و حتی مدیران و مقامات آن کشور وظیفه ای جز کشف حقیقت در افکار و سخنان رهبر نظام کمونیستی را ندارند . چندی پیش رهبر حکومت کره شمالی ( کیم چونگ ایل ) در حال بازدید از جایی به خانمی که کت و دامن پوشیده بود گفته بود شما در لباس سنتی کره ای زیباتر به نظر می رسید .. همان شب تلویزیون کره شمالی با قطع برنامه های عادی اش  اعلام کرد از این لحظه به بعد همهء زنان شاغل در کشورمان موظف هستند که با لباس سنتی کره ای از خانه هایشان خارج شوند تا جهان زیباتر شود!

کره شمالی طبیعت بسیار زیبایی دارد و دارای تنوع آب و هوایی شگفت انگیزی است اما مردم این کشور حق خروج از روستا ها یا شهرهایشان را ندارند . در واقع همه در همان جایی که زندگی می کنند زندانی هستند . برای رفتن از روستایی به روستایی دیگر و یا شهری به شهر دیگر باید از حکومت اجازه بگیرند.     

در کره شمالی کسی حق انتخاب همسر و ازدواج را ندارد ، مگر با موافقت وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور . یعنی دختر و پسری که عاشق هم شده اند باید گزارش کاملی از نحوهء عاشق شدنشان ، دلیل عاشق شدنشان، میزان علاقه و احساسی که نسبت به یکدیگر دارند و خیلی چیزهای دیگری را در چندین صفحه بنویسند و تحویل مقامات امنیتی بدهند تا نوبت مصاحبه شان شود . قبل از مصاحبه ، سیستمهای امنیتی و نظامی کره شمالی هفت نسل پشت و جد و آباد دختر و پسر را بررسی می کنند و نهایتا اگر مورد مشکوکی دیده نشد، برای ازدواج  آن دختر و پسر جوان مجوز صادر می کنند.

مردم کره شمالی همیشه فقیر و قحطی زده هستند و سالیانه چندین هزار نفر از آنها به دلیل گرسنگی می میرند .دولت کره شمالی معمولا کمکهای غذایی خارجی را نمی پذیرد چرا که معتقد است این غذا ها ممکن است روی افکار مردم اثرات نامطلوب بگذارد و باعث تهاجم فرهنگی علیه نظام کمونیستی شود .

 
سفر مردم کره شمالی به خارج از کشور مطلقا ممنوع است و هر کس مایل به دیدن خارج باشد به عنوان یک ضد انقلاب و عامل دشمن دستگیر می شود . حتی تلفن زدن به خارج از کشور هم می تواند منجر به تیرباران شخص تلفن کننده شود .
 
سفر خارجی ها نیز به داخل کره شمالی مطلقا ممنوع هست ، بجز کمونیستها و سوسیالیستهای ضد آمریکایی که از برخی از کشورهای دنیا به شکل گروهی و به صورت تورهای همبستگی! و برای شرکت در جشنهای دولتی به این کشور سفر می کنند . به ازای هر توریست هم یک نفر برای مراقبت و  بطور شبانه روزی در کنارش هست تا مبادا با کسی حرفی بزند. 
    
 
در کره شمالی حتی  خواب دیدن مردم هم کنترل میشود و دانش آموزان موظف هستند آخرین خوابهای سیاسی خود و والدینشان را به نمایندهء وزارت اطلاعات و امنیت در کلاسشان! گزارش کنند .

انتشار هر نوع خبر ناخوشایند  سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و غیره که مربوط به کره شمالی باشد ممنوع است . هر گونه انتقاد از نظام کمونیستی و مقامات آن نیز جرم تلقی میشود . دوازده روزنامه در این کشور منتشر می شوند اما خبرنگار ندارند! این روزنامه ها موظف هستند که هر روز خبرهایی که از وزارت اطلاعات و امنیت دریافت می کنند را عینا منتشر کننند . فقط برخی از مقالات آنها با هم فرق می کند

پخش و نمایش هر نوع فیلم و حتی کارتون خارجی در تلوزیون کره شمالی مطلقا ممنوع است پدیده اینترنت در کره شمالی وجود  ندارد و داشتن رادیوهایی که قادر به دریافت امواج خارجی باشند و یا  گیرنده های تلوزیونهای ماهواره ای و دستگاه فاکس جرم  است .  حتی موبایل و دوربین فیلمبرداری نیز جزو ابزار جاسوسی برای دشمن محسوب میشوند و دارنده اش می تواند با مجازات تیرباران در ملاء عام روبرو شود .

کمونیستهایی هم که به عنوان مهمان دولت کره شمالی و به منظور شرکت در جشنهای دولتی به آن کشور سفر می کنند باید به محض ورود، دوربین فیلمبرداری و موبایل  خود را تحویل بدهند و در وقت خروج از آن کشور تحویل بگیرند. حرف زدن با اتباع کره شمالی برای خارجی ها مطلقا ممنوع است و حتی اگر قیمت کالایی را هم بخواهند بپرسند این کار را  باید از طریق فردی که مراقب توریست است و او را قدم به قدم همراهی می کند، پرسیده شود.

مردم کره شمالی هیچ خبری از دنیای بیرون از کشورشان ندارند و تاکنون هیچ فیلم خارجی را در تلوزیونشان یا سینماهایشان ندیده اند . آنها نمی دانند که واقعا در دنیا چه می گذرد؟
 
چند سال پیش در دانشگاه پیونگ یانگ کره شمالی فیلم اولیور توئیست  که داستانش متعلق به دویست سال پیش است را برای دانشجویان نمایش داده بودند و گفته بودند حالا خودتان خیابانهای لندن را ببینید و  قضاوت کنید که ما پیشرفته تریم یا اروپایی ها؟
 
مقامات کره شمالی می گویند تماشای فیلمهای خارجی و بخصوص فیلمهای آمریکایی باعث تهاجم فرهنگی دشمن می شود . اصولا مقامات کره شمالی به تمام دنیا ) بجز چین ، روسیه ، کوبا ، لیبی ، سوریه و ونزوئلا ) می گویند دشمن.

در کره شمالی آموزش و پرورش رایگان است اما نود درصد از مطالب کتابها در وصف مقام رهبری کره شمالی و پدرش و نیز دستاوردهای حکومت کمونیستی است .

بهداشت و درمان هم رایگان است اما در بیمارستانهایش هیچ نوع دارو و امکاناتی وجود ندارد و بیماران صرفا برای مرگ و راحت شدن از دست زجر کشیدنهایشان به آنجا می روند .

مردم کره شمالی به ظاهر  در مسکن های رایگان زندگی می کنند اما خانه هایشان به سلول انفرادی بیشتر شبیه هستند  تا منزل و مسکن یک انسان .

هیچ کس حق داشتن ماشین شخصی را ندارد و هفتاد درصد مردم برای مسافرتهایشان از دوچرخه استفاده می کنند .

همهء مردم کره شمالی موظف هستند که با یونیفرم رسمی از منزل خارج شوند و یا آنکه علامت خاصی را روی پیراهنهایشان نصب کنند تا به این ترتیب وزارت اطلاعات و امنیت کشورشان بداند چه کسانی و با چه شغلها و موقعیتهایی در حال عبور و مرور  در کوچه ها و خیابانها  هستند .

در کره شمالی دو نوع پول رایج وجود دارد . یکی پولی که مردم آن کشور استفاده می کنند و یکی هم پولی که خارجی های مقیم آن کشور موظفند خرج کنند . سیستمهای امنیتی کره شمالی معتقدند که به این شکل می توان فهمید که چه کسی از دشمن و یا توریستهای خارجی پول گرفته یا با او معامله کرده است .
 
مردم کره شمالی موظف هستند که هر روز و قبل از شروع کار ابتدا در مقابل مجسمه های رهبر حکومتشان و پدر او تعظیم کنند و سپس به مدت ده دقیقه به سخنرانی های ضد آمریکایی رئیس یا مدیر یا معلمشان گوش کنند و بعد هم به مدت پنج دقیقه شعار مرگ بر آمریکا و مرگ بر دشمن بدهند و آنگاه کارشان یا درسشان را آغاز نمایند. این برنامه پنجاه سال است که هر روز صبح در سراسر کره شمالی اجرا می شود.

درآمد همه ی مردم در کره شمالی یکسان است و هر نفر معادل  ۴۸ هزارتومان در ماه حقوق می گیرد .

ورزشکاران کره شمالی قبل از اعزام به خارج از کشور و حضور در مسابقات خارجی ، ابتدا در کلاسهای عقیدتی و سیاسی شرکت می کنند و بعد خانواده هایشان به گروگان گرفته میشوند تا فرزند ورزشکارشان به کره برگردد . اگر کسی برنگشت ، همهء عزیزانش را یکجا تیرباران می کنند . وقتی هم برگشت اجازهء دیدن هیچ کس را ندارد و برای مدتی طولانی توسط نیروهای اطلاعاتی و امنیتی کره شمالی بررسی میشود تا مشخص گردد که در چند روزی که در کشورش نبوده آیا مورد تهاجم فرهنگی دشمن قرار گرفته است یا نه؟

مردم کره شمالی معتقد هستند که به دلیل اعتقادشان به کمونیسم و زندگی در یک کشور کمونیستی ، خوشبخت ترین انسانهای روی زمین هستند . از نظر عموم مردم بدبخت و مفلوک و بی خبر از دنیای کره شمالی مارکس و انگلس و لنین و استالین سازندگان تاریخ و تمدن بشری هستند . آنها تحت تاثیر بمبارانهای تبلیغاتی حکومتشان بر این باور هستند که رهبر سابقشان  ( کیم ایل سونگ ) بعد از مرگش به خورشید پیوسته و کار خوبی هم البته کرده است اما  اگر رهبری کنونی شان بمیرد نه تنها کره زمین بلکه منظومه شمسی نیز متلاشی خواهد شد! 

تنهاسایت کره شمالی که توسط وزارت اطلاعات و امنیت آن کشور اداره میشود صراحتا به زبان انگلیسی نوشته است که طبق کشف جدیدی که شده ، کیم ایل سونگ از همان ابتدا بخشی از خورشید بوده! وقتی کیم ایل سونگ مرد ، مرکز هواشناسی کره شمالی اعلام کرد به دلیل پیوستن رهبر بزرگ و بنیانگزار کبیر انقلاب کمونیستی کره شمالی به خورشید ، درجهء حرارت خورشید و طبیعتا گرمای جهان بطور ناگهانی بالا رفته است

سازمان حفاظت محیط زیست کره شمالی نیز اعلام کرد گروهها و دسته های انبوه و بی شماری از پرندگان به طرز شگفت انگیزی برای بنیانگزار انقلاب شکوهمند کمونیستی ادای احترام کرده اند.در آن زمان روزنامهء اطلاعات چاپ تهران این خبرها را عینا و به نقل از خبرگزاری ها منتشر کرد .

منبع:

http://www.bekhon.com


برچسب‌ها: پراکنده ها
[ شنبه 21 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

به راستی چه باید کرد؟ چگونه جهانی بهتر و انسان هایی بهتر و شایسته تر از هر نظر داشته باشیم؟ آیا مادامی که «هر کس» با هر درجه از تربیت و شعور می تواند ازدواج کند و صاحب فرزندانی شود چنین امری ممکن است؟ آیا چنین اتوپیایی دست یافتنی است یا خیر؟ بی تعارف باید گفت خیر. رند شیراز چندین قرن پیش بدین نتیجه رسید که:

آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست/عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی

  البته اینجانب قصد ندارم چنین نتیجه ای بگیرم. فقط می خواهم بگویم که به راستی چنانچه همگان بدین باور نرسند که ریشه ی تمام بدبختی ها و آشفتگی ها و نابه سامانیهای جهان از گذشته تا کنون در تربیت و پرورش غیر انسانی آدمیان بوده؛ چاره ای نیست که بگوییم هیچ درمانی و هیچ دارویی برای بهتر نمودن جهان و زندگی بشر کارساز نخواهد بود. دقت کنید: هیچ دارویی و این یعنی هیچ آیین و مسلکی نیز که تربیت و پرورش انسانی بشریت را مد نظر نداشته و یا صرفاً به عنوان بحثی در حاشیه ی آموزه ها و تربیت های خاصّ دینی و فرمول های تغییر ناپذیر اعتقادی خود مطرح ساخته باشد؛ توان بهتر ساختن جهان را نخواهد داشت. تربیت انسانی بشر می بایستی در اولویت تمام باورها قرار گیرد. حال به پرسش نخستین خویش بازگردیم: چه باید کرد؟ در ادامه ی مطلب اینجانب در سه بند دیدگاه خود را در پاسخ بدین پرسش بسیار حیاتی و مهم به عرض می رسانم:


برچسب‌ها: نقد
ادامه مطلب
[ سه شنبه 17 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 آنچه در پی خواهد آمد، صرفاً باورهای شخصی و دیدگاه های اینجانب می باشند لذا این مطلب دارای هیچ منبع و مرجعی نیست.

در مجموع آنچه را در ادامه عرض خواهم کرد، می توان در زیرِ دو عنوان کلّی طبقه بندی نمود:

1- ازدواج

2- تولد فرزندان


الف) ازدواج:

من قصد ندارم به شیوه ی جمعیت شناسان به موضوع ازدواج بپردازم و از تعریف ازدواج یا سن ازدواج و امثال اینها سخن به میان آورم. زیرا از نگاه من مسئله ی بنیادین ما هرگز این ها نیست. بلکه این پرسش است که «آیا اساساً هر کسی می بایستی که ازدواج کند یا خیر؟» به عبارت دیگر «آیا الزامی ذاتی در امر ازدواج وجود دارد؟» پاسخ بسیار کوتاه من بدین پرسش «خیر» است. به چند دلیل:

1- انسان موجودی است آزادی خواه که چنانچه بتواند، هر گونه زنجیر و قید و بندی که آزادی اش را محدود نماید از هم خواهد گسیخت و پیداست که پذیرش ازدواج و تعهّدات و محدودیت هایی که نتیجه ی آن است؛ بر خلاف فرض ما از سرشت بشر می باشد. ممکن است گفته شود که پس چرا خانواده از ابتدای تاریخ تا کنون به عنوان مهمترین واحد اجتماعی وجود داشته است؟ پاسخ البته فرصت بحث بسیاری می طلبد. ولی مختصراً می توان گفت این به دلیل کارکرد زیستی و طبیعی خانواده بوده است که بقای نسل و حس مالکیت نسبت به جنس مخالف – همانگونه که در انواع دیگر جانداران نیز وجود دارد – از مهمترین مؤلفه های آن می باشند.

2- تردید نباید کرد که بشر همچنین موجودی است کمال گرا و تنوع خواه و هرگز نباید در بی اساس بودن ادعاهایی غیر از این تردید کرد. برای مثال هرگز نباید باور نمود که یک زن یا شوهر در طول دوران زندگی مشترک، به شریک جنسی دیگری غیر از همسر خویش نیندیشیده است. این امر از آنجایی ناشی می شود که هیچ انسانی کامل نیست و هر کس دارای عیوبی است که بدیهی است همسرش بهتر از هر کس دیگر بر آنها واقف است (البته در صورتی که عشقی در میان نباشد!). بنابراین هرگز جای شگفتی نیست اگر همسر وی در اندیشه ی شریک بهتر و کامل تری باشد. پس می توان نتیجه گرفت که اگر خانواده ها از ثباتی نسبی برخوردارند، بخش مهمی از آن به دلیل عشق یا دروغگویی همسران در قبال همدیگر است که اینجانب مورد اخیر را صحیح تر می دانم. شما چطور؟!

بدین ترتیب هرچند ازدواج ضرورتاً اجباری نیست، ولی نمی توان نقش غریزه و نیاز جنسی را نادیده گرفت که این نیز ما را بدین نتیجه سوق می دهد که صرفاً جهت رفع این نیاز، همگان در صورتی که بخواهند از آزادی خود صرفنظر نمایند؛ می توانند با شریکی متناسب با خود ازدواج کنند.  

ب) تولّد فرزندان:

طبق نتیجه ی پیشین، همگان می توانند ازدواج کنند. ولی مسئله ی بسیار بسیار مهم این است که آیا همگان می توانند صاحب فرزندانی هم بشوند؟ به عبارت بهتر آیا همه ی آنهایی که ازدواج کرده اند؛ صلاحیت دارا شدن فرزند را دارند؟ باز هم پاسخ من بدین پرسش به بیانی بسیار کوتاه و با تأکید بسیار «خیر» است به دلایل زیر:

1- هر پدر و مادری الزاماً خود دارای فرهنگ درست و تربیت صحیحی نمی باشند پس لاجرم نخواهند توانست انسان دیگری را که فرزند خودشان است به گونه ای انسانی، اخلاقی و درست تربیت کنند. با اطمینان فراوان می توان ادعا کرد که وضعیت آشفته ی جهان امروز و به خصوص کشورهای جهان سوم، نتیجه ی تربیت غیر انسانی فرزندان خانواده ها در این سرزمین هاست. مثال ها فراوانند از جمله: اگر در زندگی و تربیت خانوادگی کسانی همچون صدام حسین، هیتلر و یا گروه های رادیکال و خشونت گرای قومی و دینی در جهان گذشته و معاصر، دقیق شویم به یقین نقصان و ضعف نحوه ی تربیت را در میان خانواده هایشان خواهیم یافت.

2- هر پدر و مادری ضرورتاً از نظر ژنتیکی نیز در وضعیت سلامت جسمانی و روانی مطلوبی قرار ندارند. پس این گونه پدر و مادرها که خود نیازمند مراقبت و پرستاری هستند؛ در صورت بچه دار شدن می توانند موجب باز تولید بیماری خویش در انسان بی گناه دیگری گردند. بدین ترتیب از این زاویه نیز که به موضوع بنگریم منطق، این استنتاج را ناگزیر می سازد که: هر زن و مردی صلاحیت و لیاقت پدر و مادر شدن را ندارند..

شاید این گفته ها بسیار تندروانه به نظر آیند ولی اینجانب بر این گمانم که جهان بهتری نخواهیم داشت اگر هر کس بتواند بی حساب و کتاب صاحب فرزند شود.. به قول سقراط وقتی هر کس قادر به تربیت اسب نیست؛ پس چطور همگان می توانند مدّعی شوند که قادر به تربیت انسان هستند؟!

پایان


برچسب‌ها: نقد
[ جمعه 13 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 شبکه "دموکراسی  اکنون آمریکا" گزارش داد ، شمار سیاهپوستان زندانی در آمریکا  از دوره ی اوج آپارتاید در آفریقای جنوبی بیشتر است.
میشل الکساندر نویسنده و تحلیلگر به این شبکه گفت :« ما در آمریکا یک سیستم قلعه و دژ مانند درست کرده ایم که در بسیاری از جهات شبیه به  سیستم آپارتاید آفریقای جنوبی عمل می کند. قوانین ما نیز همه تبعیض آمیز و اقلیت ها و طبقه فقیر جامعه را هدف قرار گرفته است.    
هزاران سیاهپوست  در رابطه با جرائم غیرخشن و مرتبط با مواد مخدر جنایتکار و مجرم شناخته شده و راهی زندان می شوند.اما همین جرائم در محله های سفید پوست و در محوطه دانشگاههای امریکا به وفور یافت می شود اما پلیس عمدا از آن چشم پوشی می کند.این اقلیت ها که راهی زندان می شوند ، برای همیشه عنوان شهروند درجه دو می گیرند و از بسیاری از حقوق شهروندی خود محروم می شوند
این نویسنده و وکیل امریکایی می گوید  چشمان او نیز برای سالهای زیاد به روی این واقعیت تبعیض های نژادی در آمریکا بسته بوده است و بعد از سالها وکالت و کار روی پرونده های قربانیان تبعیض نژای پلیس آمریکا به آگاهی و بیداری رسیده و پی برده است که دستگاه قضایی و پلیسی این کشور تا چه حد تبعیض آمیز عمل می کنند ضمن آنکه  این مطلب که جرم و جنایت میان سیاهپوستان آمریکا بیشتر است ، به هیچ وجه واقعیت ندارد
.

 


روزگاری که در آمریکا تبعیض نژادی و طبقاتی وجود داشت و سیاهان و سرخها از یک شیر آب و سفیدپوستها از شیر آب دیگری استفاده می کردند

منابع:

http://tanineyas.ir

http://www.farspatogh.com


برچسب‌ها: تبعیض
[ سه شنبه 10 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

می خواهی مرگ را به تو نشان دهم؟ به اتاق دیگر می روم. دیگر مرا نمی بینی. این مرگ است..


برچسب‌ها: نکته ها
[ یک شنبه 8 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

دلم می گرید

و چشمم چشمه ای خشک


تنم می لرزد 

و جانم بیدی استاده در باد


در این وادی

که بیگانگان اند

آشنایان غزل

 

در کدامین شعر

خویشی توانم یافت؟


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 6 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

 

خانه ام ابری است 

یکسره روی زمین ابری است با آن


 از فراز گردنه ، خُرد و خراب و مست

باد می پیچد

یکسره دنیا خراب از اوست

و حواس من

 آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟

خانه ام ابری ست اما

ابر بارانش گرفته است.

در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم ،

من به روی آفتابم

می برم در ساحت دریا نظاره.

و همه دنیا خراب خُرد از باد است،

و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابر اندود

راه خود را دارد اندر پیش


برچسب‌ها: شعر فارسی
[ جمعه 6 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

یکی از بدیهی ترین واقعیات جامعه شناختی در خصوص تمدّن و فلسفه ی شکل گیری آن که فارغ از هر گونه دانش و سطح سوادی مورد تأیید هر کس می تواند قرار گیرد، این است که جامعه و زندگی اجتماعی حاصل نیاز و رفع نیاز است. به عبارت دیگر هر عضو یک جامعه، دارای نیازهایی است که جز در متن جامعه و یاری گرفتن از دیگر اعضا رفع نمی شوند و هر عضو نیز در تلاش است تا از طریق کار و حرفه ای که دارد، بخشی از نیازهای دیگران را رفع نماید. بدین ترتیب در یک جامعه ی آرمانی می توان تصور کرد که هیچ عضوی که در دوره ی سنّی فعالیت (16 تا 64 سالگی) قرار دارد؛ بیکار نبوده و از سویی در تکاپوی برطرف ساختن نیازهای دیگران است و از دیگر سو نیز نیازهای خود را از حاصل کار و فعالیت دیگران برطرف می سازد. به عنوان مثال می توان گفت که:

- یک نانوا، در نتیجه ی نیاز دیگران به نان و به عبارت دیگر گرسنگی آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک پزشک در نتیجه ی نیاز دیگران به مداوا و به عبارت دیگر بیماری آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک معلّم در نتیجه ی نیاز دیگران به سواد و به عبارت دیگر بی سوادی آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک بنّا در نتیجه ی نیاز دیگران به خانه و به عبارت دیگر بی خانه ای آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

- یک هنرمند در نتیجه ی نیاز دیگران به زیبایی و شادی و به عبارت دیگر اندوه و غم آنان است که به عنوان فرد مفیدی در جامعه شناخته می شود و خود نیز از حاصل دسترنج خویش به زندگی ادامه می دهد.

و بدین منوال هر حرفه و شغل شرافتمندانه ای دارای فلسفه ی وجودی خویش بوده و لذا نمی توان بر هیچکس خرده گرفت که چرخ رندگی خود را در نتیجه ی نیازهای دیگران می گرداند. اما.. اما برخلاف این واقعیات بدیهی گویا هنوز کسانی پیدا می شوند که این واقعیات را درنیافته اند و بر پاره ای از افراد با مشاغل خاص که اهمیت و ضرورت وجودی آنان انکار ناپذیر است؛ خرده می گیرند که به منظور رفع پاره ای از نیازهای دیگران، حرفه ی خاصّی دارند ( که هرگز نمی توان برای این مشاغل اهمیتی کمتر از دیگر حرفه ها قائل شد). آیا کسی می تواند منکر نیاز آدمیان به شادی و خنده باشد؟؟ آیا کسی می تواند منکر نیاز بشر و جامعه ی بشری به طنز و نقد اجتماعی گردد؟؟ از دید نگارنده ی این وبلاگ هرگز.. ولی جای بسی تأسف اینجاست که بعضاً از سوی کسانی که دارای جایگاه مقبولی نیز در جامعه می باشند؛ رفتار و گفتاری صادر و مشاهده می شود که نه تنها تمام واقعیات برشمرده ی بالا بلکه در درجه ی نخست خود و کار و حرفه ی خویش را به زیر سؤال می برند. یکی از این نمونه ها که بهانه ی نگارش (هر چند دیر) این نقد گردیده، آلبوم نون و دلقک از آقای محمد اصفهانی خواننده ی خوش صدای ماست. آقای اصفهانی در این آلبوم که ویدیوی آن، هنرنمایی یکی از بزرگترین منتقدان اجتماعی و یکی از برجسته ترین چهره های تاریخ سینما یعنی چارلز اسپنسر چاپلین یا همان چارلی چاپلین را سوژه ی خود قرار داده؛  وی را دلقک خوانده است؛ با فراموش کردن این واقعیت که خود آقای محمد اصفهانی نیز در اصل برای گذران زندگی خویش و یا همان رفع نیازهای معیشتی خود به آواز خواندن روی آورده، چارلی چاپلین را دلقک نامیده و گویا خواسته برای وی به گونه ای دلسوزی نماید که اگر مثلاً بیننده ی آثار چاپلین بداند که وی برای نان و زندگی خویش هنرنمایی می کند، هرگز به کارهای وی نخواهد خندید!! در پاسخ به آقای اصفهانی باید گفت پس اگر این طور است، چون شما نیز برای گذراندن زندگی خود آواز می خوانید و به حنجره اتان فشار می آورید، در اصل نباید کسی برای هنرتان آفرینی بگوید.. و در واقع بایستی با شنیدن صدایتان، همگان متأسف شوند که چرا یک نفر باید مجبور به خواندن شود تا چرخ زندگی اش را بگرداند!! از دیدگاه نگارنده ی این سطور این ترانه ی بسیار ضعیف و با مضمون بسیار غلط، به عنوان یکی از آثار بد و کم ارزش هنرمند محبوب آقای اصفهانی ثبت خواهد شد. ایشان بهتر بود پیش از انتشار این آلبوم و اساساً آغاز کار بر روی آن، اندکی به اسطوره ی آواز و هنر این مرز و بوم جناب استاد شجریان، می اندیشید که چگونه هنر خویش را در خدمت ارج نهادن به هم گوهران و هم وطنانش نهاده و پیش از ساخت و انتشار هر اثر با چه وسواس حیرت انگیزی به گزینش شعر و کلام و آهنگ می پردازد. اثر هر هنرمند را می توان همچون رد پایی که برای همیشه برجای خواهد ماند دانست پس در پایان تنها توصیه ای که می توان به آقای اصفهانی کرد این است که از این پس، دقت بیشتری در ارائه ی کارهای خود داشته باشند تا این رد پا یادگار نیکویی از ایشان باشد..


برچسب‌ها: نقد
[ پنج شنبه 5 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

بدون شرح!

منبع: نامعلوم


برچسب‌ها: محیط زیستآزار حیوانات
[ پنج شنبه 5 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

سکوت آهنگی جاودان است.. همان که پیش از همگان بوده و از پس آنان نیز خواهد بود..

(ش ش شب)


برچسب‌ها: کمدی واژه ها
[ سه شنبه 3 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

آفتاب: در فاصله کمتر از دو روز تا فرا رسیدن ماه مبارک رمضان، وعده های سرخرمن مسئولان برای تنظیم بازار و مقابله با گرانی پوچ از کار درآمده است.

به گزارش «بازتاب»، تا کنون در جمهوری اسلامی کم سابقه بوده است که در آستانه ماه مبارک رمضان نه تنها قیمت ها با کاهش روبرو نشوند، بلکه افزایش شدید نیز بیابند، اما امسال با وجود درآمد هنگفت نفتی دولت در چند سال اخیر، سفره های مردم کوچک و کوچکتر شده است؛ به نحوی که برای بسیاری از خانواده ها، سیر کردن شکم فرزندانشان با حداقل غذاهای سالم، به یک نگرانی تبدیل گردیده است

افزایش شدید قیمت لبنیات، خرید شیر و ماست و پنیر را که از جمله غذاهای سالم در سفره های افطار بوده، مشکل کرده است. گوشت قرمز که چند ماه قبل از مرز 20 هزار تومان گذشت و باز هم در حال پیشروی است که با سبد غذایی خانواده های پایین تر از متوسط خداحافظی کرده و اکنون گوشت مرغ نیز که به جز با ایستادن در صف های معدود و طاقت‌فرسا و توام با دعوا و کشکمکش، نوع حدود 5 هزار تومانی آن یافت نمی شود، با قیمت هفت هزار تومان در دسترس مردم است.

قیمت بسیاری از میوه ها نیز حتی در میادین میوه و تره بار شهرداری حدودا دو برابر سال گذشته است و هندوانه در همین میادین قیمتی حدود 600 تومان، سیب بالای 1500 تومان و سایر میوه ها نیز اعیانی شده اند.

قیمت حبوبات نیز جهش بسیار یافته و آش رشته که قبلا غذایی ساده برای افطار بود، اکنون با گذر کردن قیمت حبوبات از مرز 4 هزار تومان و افزایش شدید قیمت رشته و سبزیجات غذایی گران شده است.

در این شرایط پس از حدود 18ساعت روزه داری، مردمی که حقوقی ثابت دارند و حقوقشان یک شبه و بر اثر با کفایتی!، لیاقت!! و امانتداری!!! مسوولانشان مانند قیمتها بالا نمی رود، چه باید بکنند؟

آیا جواب تشنگی و گرسنگی فرزندانشان را با اشاره کردن به همایش های چندصد میلیونی و سفره های رنگین مسئولان کشور می توانند بدهند؟

آیا مسئولانی که حقوق شخصی شان چند میلیون تومان است و بسیاری از هزینه هایشان نیز از محل تنخواه دفترشان پرداخت می شود، می توانند احساس پدری را که شرمگین صورت زرد و نحیف فرزندان خود است، درک کنند؟

منبع:

http://www.aftabnews.ir

 


برچسب‌ها: پراکنده هافقر
[ شنبه 1 مرداد 1391 ] [ ] [ شایان مهرستا (شب) ]

درباره وبلاگ

چه آسان شعر می‌سراییم و از انسانیت و حقوق بشر و صدها واژه‌ی از تداعی افتاده‌ی رنگین دیگر دم می‌زنیم. اما آن سوتر از دیوار بلند غرورمان، فراموشی‌مان و روزمرّه‌گی‌مان شعرها کشتار می‌شوند. انسانیت و حقوق بشر در گنداب‌ها دست و پا می‌زند و قاموسی به حجم تاریخ دور و نزدیک از واژگان زنده؛ گرد فراموشی می‌گیرد. چه ساده فراموش می‌کنیم مرگ «شعر» در جامه‌ی انسان را.. آری.. از شعرستانیم و از شعر بی‌خبر و از نزدیک‌ترین‌ها چه دورترین..
امکانات وب